soheil
خدا مشتی خاك را برگرفت٬ میخواست ليلی را بسازد٬ از خود در او دميد. و ليلی پيش از آنكه باخبر شود٬ عاشق شد. ساليانیاست كه ليلی عشق میورزد. ليلی بايد عاشق باشد. زيرا خدا در او دميده است و هركه خدا در او بدمد٬ عاشق میشود. ليلی نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان....
8 امتیاز + /
0 امتیاز - 1393/05/17 - 13:17
خدا گفت: زمين سردش است. چه كسی ميتواند زمين را گرم كند؟ ليلی گفت: من.
1393/05/17 - 13:18خدا شعلهای به او داد. ليلی شعله را توی سينهاش گذاشت. سينه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. ليلی هم. خدا گفت: شعله را خرج كن. زمينم را به آتش بكش. ليلی خودش را به آتش كشيد. خدا سوختنش را تماشا میكرد. ليلی گـُر میگرفت. خدا حظ میكرد. ليلی میترسيد. میترسيد آتشش تمام شود. ليلی چيزی از خدا خواست. خدا اجابت كرد. مجنون سر رسيد. مجنون هيزم آتش ليلی شد. آتش زبانه كشيد. آتش ماند. زمين خدا گرم شد. خدا گفت: اگر ليلی نبود٬ زمين من هميشه سردش بود.
ليلی گفت: امانتیت زيادی داغ است. زيادی تند است. خاكستر ليلی هم دارد میسوزد. امانتیت را پس میگيری؟ خدا گفت: خاكسترت را دوست دارم. خاكسترت را پس میگيرم... خدا گفت: پايان قصه ات اشك است؛ اشك درياست؛ دريا تشنگیاست و من تشنگیام٬ تشنگی و آب. پايانی از اين قشنگتر بلدی؟ ليلی گريه كرد. ليلی تشنهتر شد. خدا خنديد.
1393/05/17 - 13:20این سه تیکه اش فوق العاده است سهیل
1393/05/17 - 13:21خیلی از این سه قسمت نوشتش خوشم میاد
خیلی قشنگه دمت گرم
1393/05/17 - 13:22
1393/05/17 - 13:23دم نویسندش گرم...